ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

سارای مامان نویسنده شده

این روزا سارا قشنگم داره یه داستان مینویسه تا تو مسابقه ی داستان نویسی کتابخونه ی میزولا شرکت کننده .امیدوارم دختر گلم یه نتیجه ی خوب بکیره تا حسابی تشویق بشه .ماشالله استعداد خیلی خوبی تو نوشتن به زبان انگلیسی و نقاشی کشبدن داره . ساینای مامان هم این روزا حسابی پر انرژی و فعال شده ماشالله . حسابی راه میره و همه جا رو به هم میریزه .جوجه کوچولو چند تا کلمه یاد گرفته مثل:بده بده ،بابا،مامان و سارا رو هم با اهنک صدا میکنه . به اب هم تو بیداری میگه ببه و تو خواب میگه ابه .  خدای خوبم واسه همه چیز ازت ممنونم
24 بهمن 1396

قربون دخترای باهوشم برم

الان یه اتفاق خیلی جالب و قشنگ افتاد . اسمعیل طبق معمول همیشه گفت ساینا رو اماده کن بریم دنبال سارا که از مدرسه برمیگرده . همون لحظه ساینا سریع رفت به سمت صندلی ای که شال من و سویشرت خودش روش بود .من و اسمعیل همینطور با تعحب نکاهش میکردیم .سریع شال من رو انداخت زمین و سویشرت خودش رو گرفت دستش اورد داد به اسمعیل . من و اسمعیل از خوشحالی کلی بوسش کردیم . اوایل موقع بیرون رفتن اسمعیل پتوی ساینا رو مینداخت رو زمین و ساینا رو میذاشت روش و میپیچیدش لای پتو . ساینا هم یاد گکرفته بود تا پتو رو مینداخت میرفت روش و بی خرکت دراز میکشید .بعد یاد گرفت موقع پوشوندن لباس برای بیرون رفتن دستاش رو سریع میاورد جلو تا استیناش رو بپوشونیم ولی امروز اولین بار...
10 بهمن 1396

راه رفتن ساینا

ساینا جوجه مدتی هست که راه میره ولی گاهی هنوز رو زانوهاش میرفت . بابا جون گفته امروز رو بعنوان اولین روز راه رفتن مسلط و کامل برای ساینا ثبت کنم که دیگه کل خونه رو راه میره .
1 بهمن 1396
1